امروز معلم عشق گفت:
دو خط موازی هیچ گاه به هم نمی رسند!
مگر اینکه یکی از آنها خود را بشکند.
گفتم: من خودم را شکستم پس چرا به او نرسیدم؟
لبخند تلخی زد و گفت:
شاید او هم به سوی خط دیگری شکسته باشد...!!!
امروز معلم عشق گفت:
دو خط موازی هیچ گاه به هم نمی رسند!
مگر اینکه یکی از آنها خود را بشکند.
گفتم: من خودم را شکستم پس چرا به او نرسیدم؟
لبخند تلخی زد و گفت:
شاید او هم به سوی خط دیگری شکسته باشد...!!!
بنام خدایی که اشک را آفرید تا جنگل عشق آتش نگیرد
یه زمانی...
من و تو می شدیم ما...
حالا ...تو و اون... می شین شما....
من هم به سلامت...!!!
نترس بیا...
اینجا تاریک نیست
اینجا جاییست رویایی مخصوص تو...
پشیمان نمی شوی
بدون ترس در آن قدم بگذار
فقط کمی ترک دارد...
اینجا قلب من است
زندگی با نام تو جاریست
روحت شاد زندگیم....
باران بهانه ای بود...
که زیر چتر من...
تا انتهای کوچه بیایی...
کاش...
نه کوچه انتهایی داشت...
ونه باران بند می آمد
ببینمت...
گونه هایت خیس است...
باز با این رفیق نابابت... نامش چه بود؟!
هان! باران...
باز با باران قدم زدی؟
هزاربار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها...
همدم خوبی نیست برای دردها...
فقط دلتنگی هایت را خیس و خیس و خیس تر می کند.
چقدر متفاوت اند انسانها! عشق برای یکی دلگرمی برای دیگری سرگرمی!
چقدر سخته
دلت بخواد سرتو باز به دیواری تیکه بدی که یبار زیرآوار غرورش همه وجودت له شده...
چقدر سخته
تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچ چیزی بجز سلام نتونی بگی...
چقدرسخته
وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور شی بخندی تا نفهمه هنوزم دوسش داری...
چقدر سخته
گل آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینی و هزار بار خودتو بشکنی و اونوقت آروم زیر لب بگی ( گل من! باغچه نو مبارک)
بنگر که بزرگترین آرزوی من چه کم حرف است: تو!
دلمان کوچک است
ولی آنقدر جا دارد
که برای هر عزیزی که دوستش داریم
نیمکتی بگذاریم برای همیشه ی عمر
به تکرار شدن دوستت دارم هایم نخند، شاید فردایی نباشد تا تکراری ها را تکرار کنم